عشق و آنتی عشق
|
اشک...
تو می دانی چرا هر چه این نگاه می بارد، این بغض سبک نمی شود؟
چقدر گفتم این همه بی نشان شدن دلتنگ ترم می کند ؟
چقدر گفتم این همه زمزمه نبودن بی تاب ترم می کند ؟
من گفنم اما تو باور نکردی!!
دلتنگ تر شدم....
بی تاب تر شدم....
باور کن...
نگاه
زبانم را نمیفهمی ، نگاهم را نمی بینی
ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی
سخن ها خفته در چشمم،نگاهم صد زبان دارد
سیه چشمان مگر طرز نگاهم را نمی بینی!؟
گناهم چیست جز عشقت ، روی از من چه می پوشی
مگر ای ماه ، چشم بی گناهم را نمی بیــــنی؟!
سیه مژگان من ، موی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من ، روز سیاهم را نمی بینی
پریشانم دل مرگ آشیانم را نمی جویی
پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمی بیــنی
دل بی تاب من با دیدنت آرام می گیرد
اگر دوری ز آغوشم ، نگاهم کام می گیرد
مرا گر مست میخواهی ، نگاهت را مگیر از من
که دل از ساقی چشمان مستت جــــام می گیرد
سیه مژگان من ، موی سپیدم را نمی بینی
سپید اندام من ، روز سیاهم را نمی بینی
پریــــشانم دل مرگ را نمی جویی
پشیمانم نگاه عذر خـــــواهم را نمی بِیــــــنــی من اگر خدا بودم....
اینقدر هوای دونفره را به رخ تک نفره ها نمیکشیدم ....!!!
نترس از هــجــــ ـــــ ــوم حضــــــ ــــ ــــورم..
چیزی جــــــــز تنهایــــــی با من نیــــست.... ادامه مطلب این حقّــــــــــم نیـــست!!!!!!!
این حقـــّّّــم نیــــــست، این همه تنهایــــــــی
وقتی تو اینجایــــی، وقتی میبینی بریدمـــــ
این حقم نییست،حقّه من که یه عمـــــــر با تو بودم امّاا
با تو روز خوش ندیــــــــدم.....
دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی ک ز دنیا دشتیم
من نوشتم از تو :
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بد انجا تو باشی و من و عشق و خدا ! ! !
تو نوشتی از من :
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنینم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخت ترین انسانم
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده و نه من ! ! ! عشق یعنی...
عشق یعنی مهر بی چون و چرا * عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی عاشقی بی زحمتی * عشق یعنی بوسه بی شهوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده * در کویری چشمه ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار * باور امکان با یک گل بهار
عشق یعنی ترش را شیرن کنی * عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی اینکه انگوری کنی * عشق یعنی اینکه زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی در عمل * خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش * پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا * دیدن افتادگان زیر پا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده * عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغ های خوش نفس * بردن آنها به بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل دور از تبر * دوری سر سبزی از خوف و خطر
عشق یعنی بدی ها اجتناب * بردن پروانه از لای کتاب
در میان این همه غوغا و شر * عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا ، ناتوان عشق باش * پهلوانا ، پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر * واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثر شدن * بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش * در به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی * دردی از درمانده ای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی * مهربانی را چنین ارزان کنی
هر کسی او را خدایش جان دهد * آدمی باید که او را نان دهد
عشق یعنی عاشق بی خرقه ای * عشق یعنی بنده ای بی فرقه ای
عشق یعنی آنچنان در نیستی * تا که معشوقت ندادند کیستی
عشق یعنی جسم روحانی شده * قلب خورشیدی نورانی شده
عشق یعنی ذهن زیبا آفرین * آسمانی کردن روی زمین
هر که با عشق آشنا شد سرمست شد * وارد یک راه بی بن بست شد
هر کجا عشق آید و ساکن شود * هر چه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب و ماندنی است * رد پای عشق در او دیدنی است
سالک آری عشق رمزی در دل است * شرح و وصف عشق کاری مشکل است
عشق یعنی شور هستی در کلام * عشق یعنی شعر ، مستی ، والسلام . . . . . . . . . . . .
بر سنگ قبر من بنویسید : اهل زمین نبود ، نمازش شکسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید : پاک بود چشمان او که از اشک شسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید :این درخت عمری برای هرتبر وتیشه دسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید :کل عمر پشت دری که باز نمیشد نشسته بود
هجران
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این بستان و این مستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کاشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را بر هم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
گرچه دزدان خصم روز روشنند
آنچه میخواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه اومید را ویران مکن
این طناب خیمه را بر هم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلخ تر
هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن |
|